من مرده ام
و هنوزسعی در شنیدن صدای باران دارم
بانگ الله اکبرشما گوش فلک را کر کرده است
دست بردار هم که نیستید
دست کم توآهسته تر ،مرگ را فریاد کن ...
خواب مرگم را بر هم میزنی!
می خواهم پچ پچ باران و خاک را بشنوم
چرامرا به خاک میسپارید؟
من از مرگ بیزارم
و توچنان گرم گریه ای که راه مزار مرا گم میکنی!
رهایم کنید
لااقل بگذارید دستش را رها کنم!
تنها، رهایم کنید
بگذارید باران تا آخرین دانه بر من ببارد
بگذارید باران غسلم دهد
مرا به خاک بسپاریدو بروید
می خواهم برای آرامش خودم دعا کنم
من واین خاک را با هم رها کنید
و هرگز با شاخه گلی بر نگردید
با اشکهای بهارکم سبز خواهم شد...
شب مرگم بارانیست
و من مرده ام
الله اکبر گویان، به کجا میروید؟
مگر نمیدانید که من مرده ام ؟!
واین جسم پوسیده من است
که در میان تابوتی سبز پیش میرود
پس رهایم کنید
شعرهایم از تاریکی و تنهایی می ترسند
و من مرده ام!
دریغا که اشک تنها فرصت ما بود
و این لحظه من در تابوتی ازمرگ به جانب خاک میروم.
چه کسی تاریخ مرگ،این مرگ را رقم خواهد زد؟
می خواهم همه تقویم ها را پاک کنم...
می خواهم از این همه مردن رها شوم
و ناجی من با آن ردای ارغوانیش
هنوز در خواب، خواب صلیب میبیند
وقتی که تو از فرط گریه به حق حق افتاده ای
من گرم آرامشم
من غرق بارانم
تو هم بس کن،گریه را
تنم از سرمای مرگ نمیلرزد
تنم از گریه های تو میلرزد
از اینجا برو!
می خواهم در عزای مرگم ، بلند بلند گریه کنم
و آن هفت شمع سفید را که برای تو
نذر کرده بودم را
براین مزار سیاه وتنگ شعرم روشن کنم.
ببین،من مرده ام
و تو طعم گس مرگ را در دهان داری!